ما يك بار در يك ماه آبي*!!! سوار مترو شديم، و از آنجا كه فقط يك بار در ماههاي آبي سوار مترو ميشويم و از آنجا متنفريم، و البته كمي فمينيست هستيم و فكر ميكنيم به كسي ربطي ندارد ما سوار كدام واگن ميشويم، سوار واگني شديم كه اگر با دستها سايبان درست ميكردي يك زن در بغل شوهرش ديده ميشد.
حالا ما سوار مترو شدهايم و يك آقايي كه خيلي مرد است و با مرام و حافظ ناموس برايمان جا باز كرد و گفت خانم شما بفرماييد اينجا، تكيه بديد. يعني آنجا بايستم كه دست و احيانا جاي ديگر مردهاي مريض با من برخورد نكند. ما هم خيلي مؤدبانه تشكر ميكنيم و گوش ميدهيم. منتها در پستوي ذهن فمينيست و كرمويمان يك چيزهايي وول ميخورد. براي همين يك مكالمهي خيالي بين من و آقاي حافظ ناموس شكل ميگيرد.
-خانم شما هم بفرمائيد اينجا تكيه بديد.
-آقا من راحتم همينجا.
-بخاطر خودتون گفتم، سوار اين واگن شدين...
-بله سوار شدم، ممنون ميشم شما بخاطر من چيزي نگيد.
-اي بابا، آدم نميدونه به كدوم سازتون برقصه، وقتي هواتونو دارن مينالين، مزاحم ميشن مينالين، اصلن به من چه...
- همين، آفرين، به شما چه، مخلص كلام همينه، نه مزاحم بشيد نه مراقبمون باشيد! قربون آدم چيزفهم!
*once in a blue moon
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر