Let Me Go
۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه
۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه
Maybe Some Other Time
ما در عشق ميافتيم.
ناگهان وقتي كناردست او در ماشين نشستهايم، ميبينيم ميخواهيم كمربند را سفت ببنديم.
ميفهميم ميخواهيم همانجا بمانيم. و اسم اين حس را امنيت ميگذاريم. اما اين امنيت فقط در كنار اوست. ميرويم رژلب خوشگل و گوشوارهي نگيندار ميخريم، و خودمان هم كه خوشگل هستيم، و فكر ميكنيم همه چيز بايد درست پيش برود.
او به ما احترام ميگذارد، اگر حالمان خوب نباشد نگرانمان ميشود، بيخودي به ما زل ميزند، و حتي ميگويد دلش برايمان تنگ شده. براي تشكر از كاري كه بخشي از وظائف ما بوده ما را به رستوراني بسيار شيك دعوت ميكند. اما 8 ماه ميگذرد و او هنوز نگفته دوستمان دارد.
ما آرزو ميكنيم خوشگل نبوديم اما او دوستمان داشت، و آرزو ميكنيم به آن رستوران دعوت نميشديم اما مثل همهي آدمهاي خوشبخت هرشب با او ساندويچهاي كثيف ميخورديم.
ما ميدانيم چه مرگمان است.
ما در عشق افتادهايم.
از نوع يكطرفه.
به زودي پيش يك مشاور ميرويم، و گريه ميكنيم. تا مدتها هنوز منتظر ميمانيم و بعد ديگر نه. سركار ميرويم، ديگر از پيش آن هتل كه رد ميشويم اشكمان جلوي دوست و آشنا سرازير نميشود.
و زندگي اينجوريهاست.
شايد هم يك كار ديگر كرديم.
شايد او را به هر دليلي ببينيم، و درحين زل زدن به در و ديوار از او بپرسيم كه آيا اين يك دوستي ساده بوده يا فراتر از آن.
ميداني كه چقدر سخت است. تصميم گرفتن، پرسيدن، و جواب شنيدن. سرزنشهاي دوستان. جواب او. كه اگر جواب اين سؤال آري باشد تا وقتي كه حداقل از ديد او خارج نشده ايم اشكمان نريزد،. كه اگر نه باشد و بعد از آن ابراز علاقه، چه سخت است باور كردنش.
فقط كمي ديگر صبر ميكنيم، تا همان روزي كه منشي دكتر گفته زنگ بزنيم براي گرفتن وقت مشاوره. و بعد تصميممان را ميگيريم.
چه سخت است همه چيز اين زندگي.
۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه
باباش دوستش داشتي؟
نمازخانهي خوابگاه دخترانه، 10 شب
تلويزيون سريالي پخش ميكند.ما سرمان توي لپ تاپ است و نميبينيم. مرد ترك زبان فيلمهاي مجيد مجيدي به يك نفر (دخترش؟) ابراز علاقه ميكند.
دختر ديگري به مرد ترك فيلمهاي مجيد مجيدي ميگويد: باباي من هيچوقت به من نگفت دوستم داره...
مرد ترك فيلمهاي مجيد مجيدي ميگويد: دخترم همه چي رو كه نبايد به زبون آورد، اون حتما تو رو دوست داشته.
ذهن كرموي ما در حالي كه اشك توي چشمهايش جمع شده ميگويد: چرت نگو... اتفاقا همه چي رو بايد به زبون آورد... مخصوصا اگه باباي يك نفر باشي...
من موكوتاه خوشحال
ميداني، هركسي موهايش را كوتاه نميكند. حالا نه كه بگويم كوتاه كردن موهاي بلند در حد از ته زدن شجاعت ميخواهد، اما در كوتاه كردن موها هميشه رهايي و جسارتي نهفته است. رهايي از جنس همان چيزي كه باعث ميشود يك نفر وبلاگ داشته باشد بدون كامنت و بيننده، و هي بيايد تويش بنويسد. از جنس همان كه آدم توي بلاگ اسپات وبلاگ دارد و بعد از يك مدت كه فيلتر شده، و مخاطبانش به خاطر همين موضوع به صفر رسيده، حاضر نيست به بلاگفا نقل مكان كند. چون اين سرويس دهندهي عزيز عادت دارد درصورتي كه از مطالب كسي خوشش نيايد به شيوهي "دموكراسي اسلامي!!!" آن را كن فيكون كند، دقت كنيد فيلتر با كن فيكون خيلي فرق دارد.
خلاشه من موهايم را كوتاه كرده ام و اولين باري بود كه از ديدم موهاي مشكي ام بر سراميك سفيد آرايشگاه نه ناراحت شدم و نه حيفم آمد. ارزاني سطل آشغال. من اينطوري راحتم و اينطوري خوشگلم. عروسي درپيش داريم و من نبايد كاري كنم كه مردم بتوانند حرفي از تويش دربياورند اما موهايم كوتاه و ساده و fresh (معادل ندارد) خواهد بود و همين كه خودم راضي باشم بس است.
من عاشق كسي هستم و منتظر يك move از طرف او اما برايم مهم نيست كه ممكن است فقط موي بلند او را ديوانه كند.
من اينطوري خوشحالم و اگر كسي نميتواند من خوشحال را ببيند برود پي كارش.
۱۳۹۰ مهر ۲۳, شنبه
مكالمهي خيالي من و يك آقا توي مترو
ما يك بار در يك ماه آبي*!!! سوار مترو شديم، و از آنجا كه فقط يك بار در ماههاي آبي سوار مترو ميشويم و از آنجا متنفريم، و البته كمي فمينيست هستيم و فكر ميكنيم به كسي ربطي ندارد ما سوار كدام واگن ميشويم، سوار واگني شديم كه اگر با دستها سايبان درست ميكردي يك زن در بغل شوهرش ديده ميشد.
حالا ما سوار مترو شدهايم و يك آقايي كه خيلي مرد است و با مرام و حافظ ناموس برايمان جا باز كرد و گفت خانم شما بفرماييد اينجا، تكيه بديد. يعني آنجا بايستم كه دست و احيانا جاي ديگر مردهاي مريض با من برخورد نكند. ما هم خيلي مؤدبانه تشكر ميكنيم و گوش ميدهيم. منتها در پستوي ذهن فمينيست و كرمويمان يك چيزهايي وول ميخورد. براي همين يك مكالمهي خيالي بين من و آقاي حافظ ناموس شكل ميگيرد.
-خانم شما هم بفرمائيد اينجا تكيه بديد.
-آقا من راحتم همينجا.
-بخاطر خودتون گفتم، سوار اين واگن شدين...
-بله سوار شدم، ممنون ميشم شما بخاطر من چيزي نگيد.
-اي بابا، آدم نميدونه به كدوم سازتون برقصه، وقتي هواتونو دارن مينالين، مزاحم ميشن مينالين، اصلن به من چه...
- همين، آفرين، به شما چه، مخلص كلام همينه، نه مزاحم بشيد نه مراقبمون باشيد! قربون آدم چيزفهم!
*once in a blue moon
۱۳۹۰ مهر ۱۹, سهشنبه
۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)