۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

پیاده روی میکنیم، رد می شویم

بهانه ام 5 کیلوییست که در خوابگاه اضافه کرده ام، و دلیل اصلیم افسرده نشدن در خانه، ورزش کردن، دهن کجی به خانواده و جامعه ای که قدم زدن دختر در خیابان توی کتشان نمی رود و از طرفی برگشتن به وزن سابقم.

از شلوغ ترین خیابان ها رد می شوم، و هی صدای آهنگ توی گوشم را زیاد میکنم، تا صدای کسی را نشنوم و حواسم به هیچ چیز پرت نشود. در راه تند و تند آب می خورم، فکر میکنم، اس ام اس جواب می دهم، زن و شوهرهای جوان بچه بغل را می بینم و توی دلم می گویم "کاش اینها فرق داشته باشند!" و هرروز دخترهای دانشجویی را می بینم که کم کم سروکله شان دارد پیدا می شود.

شال و مانتوی سفید ندارم. نمی دانم چرا. ولی به توصیه پیشکسوتان شال یا مانتوی غیرمشکی می پوشم تا یکهو توی تاریکی یک ماشینی موتوری چیزی به ما نزند و از هستی ساقط نشویم. بالاخره این زندگی را هم تا تهش بریم ببینیم چی می شه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر